- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 پریر روز به حمام در فقیری را به فحش و زجر فرو شست خواجه مغرور
2 فقیر رفت که پاش چو سنگ بوسه دهد چو شانه ریش گرفتم که دور نیستم دور
3 از آن پس ز پی عذر داد مشتی گل فقیر گفت که ای خواجه نیستی معذور
4 دل مرا که به کلی خراب کرده توست گمان مبر که به یک مشت گل شود معمور