- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 مردم چشمم که در غرقاب بازی میکند گر نشد آبی چرا در آب بازی میکند
2 چون نهد انگشت بر لب ماه من یعنی خموش قند میبینی که با عناب بازی میکند
3 چشم پر خوابش ببازی بازی از من دل ببرد بنگر آن جادو که اندر خواب بازی میکند
4 چون زند بر جان سنان غمزه پنداری مگر تیغ رستم با دل سهراب بازی میکند
5 گر دل دیوانه در زنجیر زلفت دست زد سهل باشد کو مشو در تاب بازی میکند
6 چشم جانبازش که از جام لطافت مست شد زانچنین گستاخ در محراب بازی میکند
7 نرگس مستت بخونریز دل ابن یمین گر دهد فرمان بتا مشتاب بازی میکند