1 مردمان با یکدیگر دائم نزاعی میکنند از برای آنک دارند از دگر کس عاریت
2 من ندارم با کسی در سر نزاع از بهر آنک بی گمان داند که باید داد وا پس عاریت
3 گر پلاسی باشدم بیزحمت و تشویش خلق عارم آید ز آنکه پوشم در بر اطلس عاریت
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 مظهر نور نخستین ذات پاک مصطفاست مصطفی کو اولین و آخرین انبیاست
2 آنکه هستی بر طفیلش حاصل است افلاک را وین نه من تنها همیگویم بدین گویا خداست
1 خبری سوی نگارم بخراسان که برد قصه ذره بدرگاه خور آسان که برد
2 بسوی یوسف مصری که چو جانست عزیز خبر سوخته کوره کنعان که برد
1 چو از نشیمن قدسی بیمن طالع و فال گشاد باز سفیده سفیده دم پر و بال
2 بتی بچهره چو آتش بلب چو آب حیات درآمد از در من با هزار غنج و دلال
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به