1 مردم نشود به گوش و چشم و بینی مردم آن است کزو نکویی بینی
2 کردار تو آیینهٔ اعمال تو شد تا هرچه بکرده ای درو می بینی
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 تا یوسف دل را نکنی از بن چاه یعقوب خرد ضریر باشد در راه
2 خواهی که عزیز مصر باشی در راه از عشق کمر ببند و از صدق کلاه
1 در دیدهٔ هرک توتیای تو بود سلطان زمانه و گدای تو بود
2 البّته کمال هیچ کس را نرسد آنجا که جلال کبریای تو بود
1 گر بد داند و گر نکو او داند گر جرم کند و گر عَفو او داند
2 تا زنده ام از وفا نگردانم روی من بر سر آنم آن او او داند
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به