- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 مردم از درد و نمیآیی به بالینم هنوز مرگ خود میبینم و رویت نمیبینم هنوز
2 بر لب آمد جان و رفتند آشنایان از سرم شمع را نازم که میگرید به بالینم هنوز
3 آرزو مرد و جوانی رفت و عشق از دل گریخت غم نمیگردد جدا از جان مسکینم هنوز
4 روزگاری پا کشید آن تازه گل از دامنم گل به دامن میفشاند اشک خونینم هنوز
5 گرچه سر تا پای من مشت غباری بیش نیست در هوایش چون نسیم از پای ننشینم هنوز
6 سیمگون شد موی و غفلت همچنان بر جای ماند صبحدم خندید و من در خواب نوشینم هنوز
7 خصم را از سادهلوحی دوست پندارم رهی طفلم و نگشوده چشم مصلحت بینم هنوز