1 پیکی آورد پوستینی از دوست گفتند حریفان که: ز تنگی نه نکوست
2 گفتم که: نه، لیک چون فرستاده ی اوست هر کس پوشد نگنجد از شوق به پوست!
1 مطرب امشب ناله سر کرده است، نایی میزند در میان ناله حرف آشنایی میزند
2 خدمت دیرین من بین، ورنه در آغاز عشق هرکه را بینی دم از مهر و وفایی میزند
1 پیش عذار تو، مه جمال ندارد پیش قدت، سرو اعتدال ندارد
2 هست دو تابنده رخ، چو مهر و چو ماهت مهر پی خط و مه جمال ندارد
1 خوش آنکه شبی با تو سخن گویم و گریم! تو بشنوی و خندی و من گویم و گریم!
2 گر در چمنم، سوی قفس بینم و نالم؛ ور در قفسم، حرف چمن گویم و گریم!