1 ای صبر نگفتی چو غمی پیش آید خوش باش که کار تو ز من بگشاید
2 رفتی چو کلاه گوشه غم دیدی ای صبر کنون کفش کرا می باید؟
1 ایهاالعشاق باز آن دلستان آمد پدید جان برافشانید کان آرام جان آمد پدید
2 چشم بگشایید هین کان تلخ پاسخ رخ نمود لب فرو بندید کان شیرین زبان آمد پدید
1 نصیحت میکنم دل را که دامن درکش از یارم چو با دل بر نمیآیم به رنج دل سزاوارم
2 اگر معزولم از وصلش ندارم غم بحمدالله که در دیوان هجرانش منم تنها که بر کارم
1 یک شبه وصل تو ز صد جان بهست ناز تو از ملک خراسان بهست
2 بوسی از آن لعل شکر بار تو گر بدهی بی جگر از جان بهست