مگذر ز راستی و ببین بر کمال من از سعیدا غزل 534

سعیدا

سعیدا

سعیدا

مگذر ز راستی و ببین بر کمال من

1 مگذر ز راستی و ببین بر کمال من از خاک، قد خمیده برآید نهال من

2 خوش معنی است ذات تو کز پاکی وجود هرگز نبسته صورت آن در خیال من

3 از کثرت ظهور چو خورشید در جهان شد عمرها که می گذرد ماه و سال من

4 بیمار و خسته گویم و از خویشتن روم آن دم که چشم مست تو پرسد ز حال من

5 تا می رسانمش به لب از خویش می روم جام می است مرشد صاحب کمال من

6 دل های مرده را سخن من دهد حیات آیینه را به جوش درآرد مثال من

7 یاد از جمال و ابروی او می دهد مرا ماه تمام و قامت همچون هلال من

8 از هوش رفته دید سعیدا و گفت یار نتوان به چشم عقل تو دیدن جمال من

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر