1 فراقِ یارِ سفر کرده گر چنین باشد هلاکِ عاشقِ مسکین علی الیقین باشد
2 سری به عجز نهادم به پیشِ صبر امروز بلی قضایِ چنین روزِ واپسین باشد
3 به طعنه دوش به دل گفتم ای که می دیدم ز ابتدا که سرانجامِ کارت این باشد
4 به هم برآمد و با من به طیره گفت خموش که عاشق است نه عاقل که پیش بین باشد
5 ز دل برآمد و جان هم به دوست خواهم داد کمالِ مرتبۀ عاشقان چنین باشد