- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 فراق روی تو از شرح و بسط، بیرون است زما مپرس، که حال درون دل، چون است
2 به خون نوشتهام، این نامه را که خواهی خواند اگر چه دود درونم، نشسته در خون است
3 نکرد آتش شوق درون قلم ظاهر مگر ز شوق قلم دود رفته بیرون است
4 نمیکنم سخن اشتیاق، کان تقدیر ز طرف حرف و زحد عبارت، افزون است
5 بیا و قصه حالم بخوان، که بر رخ من نوشته دیده، به خطی، چو در مکنون است
6 خیال روی تو دارم، مقام در چشمم سرشک چشمم، از آن رو مقیم گلگون است
7 دل مقید سلمان، اسیر آن لیلی است که در سلاسل زلفش، هزار مجنون است