-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 فراق اگر چه مرا میکشد به دردِ جدایی خیالِ دوست تو باری درین میانه کجایی
2 که میرود که بگوید که گر میانِ من و تو وفا و عهد درست است برشکسته چرایی
3 هزار بار به هم برزدی چو زلف پریشان ممالکِ دل و جانم به زخمِ تیغِ جدایی
4 وصالِ زهره نه حدِّ چو من کسیست ولیکن سعادتست که از مشتری شدهست عطایی
5 تو آفتابی و من ذرّه و وجودِ ضعیفم نمینماید تا خویش را به من ننمایی
6 به دفع مال و منال از غمِ تو سیر نگردم که جان برای تو دارم چه جای کرد و کیایی
7 نزاریا به درآی از خودی که سود ندارد هزار بار اگر گرد کاینات برآیی
8 مگر معاینه مَن عَرفَ نَفسهُ بشناسی وگرنه بابِ فَقَد عرفَ ربَّهُ نگشایی