- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 طوطی آمد با دهان پر شکر در لباس فستقی با طوق زر
2 پشه گشته باشهای از فر او هر کجا سرسبزیی از پر او
3 در سخن گفتن شکرریز آمده در شکر خوردن پگه خیز آمده
4 گفت هر سنگین دل و هر هیچکس چون منی را آهنین سازد قفس
5 من در این زندان آهن مانده باز زآرزوی آب خضرم در گداز
6 خضر مرغانم از آنم سبزپوش بوک دانم کردن آب خضر نوش
7 من نیارم در بر سیمرغ تاب بس بود از چشمهٔ خضرم یک آب
8 سر نهم در راه چون سوداییی میروم هر جای چون هر جاییی
9 چون نشان یابم ز آب زندگی سلطنت دستم دهد در بندگی
10 هدهدش گفت ای ز دولت بینشان مرد نبود هرک نبود جان فشان
11 جان ز بهر این به کار آید تو را تا دمی در خورد یار آید تو را
12 آب حیوان خواهی و جاندوستی رو که تو مغزی نداری پوستی
13 جان چه خواهی کرد، بر جانان فشان در ره جانان چو مردان جان فشان