- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
مجلس: آیات و اوقات حضور را گویند، با حقتعالی. ,
عشرت: لذت انس است، با حقتعالی و شعور و آگاهی از لذت. ,
طرب: انس است با حقتعالی و سرور دل در آن. ,
عیش: دوام حضور است و فراغت آن به تمامی. ,
شراب: غلبات عشق را گویند، با وجود اعمال، که مستوجب ملامت باشد و آن اهل کمال را باشد، که اخصاند، در نهایات سلوک. ,
شراب خام: عیش تام ممزوج را گویند، یعنی مقارن عبودیت. ,
شراب پخته: عیش صرف را گویند، مجرد از ماده. ,
شرابخانه: عالم ملکوت را گویند. ,
می: غلبات عشق را گویند، با وجود اعمال، که مقارن سلامت باشد و این خواص را باشد که در سلوک متوسطاند. ,
میخانه: عالم لاهوت را گویند. ,
میکده: قدم مناجات را گویند. ,
خمخانه: مهبط غلبات عشق را گویند، که عالم قلب است. ,
باده: عشق را گویند، وقتی که ضعیف باشد و این عوام را نیز باشد، و در بدایت سلوک بود. ,
ساقی: شرابدار را گویند. ,
قدح: وقت را گویند. ,
جام: احوال را گویند. ,
صراحی: مقام را گویند. ,
خم: موقف را گویند. ,
جرعه: اسرار و مقامات و جمیع احوال را گویند، که در سلوک از سالک پوشیده باشد. ,
مستی: فرو گرفتن عشق است، جمیع صفات درونی و برونی را و عبارت از او سکر اول است. ,
مست خراب: استغراق را گویند، بیهیچ آگاهی از هیچ وجه. ,
نیم مستی: آگاهی از استغراق را گویند و نظرداشتن بر استغراق خود. ,
خرابات: خرابی را گویند. ,
هشیاری: آفات است از غلبۀ عشق صفات درونی و بیرونی را و عبارت از او صحو اول است. ,
خمار: رجعت را گویند، از مقام وصول به قهر، نه بطریق انقطاع. ,
رندی: قطع نظر است، از انواع اعمال در طاعت. ,
قلاشی: معاشرت و مباشرات اعمال است، چنانکه اقتضای احوال است. ,
اوباشی: ترک ثواب است، هم از کردن طاعت و هم از اجتناب معصیت، در غلبه محبت. ,
لاابالی: باک نداشتن است، از هر نوع که پیش آید و گوید و کند. ,
شمع: نور اللّٰه را گویند. ,
کباب: پرورش دل است، در تجلیات. ,
صبوحی: محادثه را گویند. ,
غیوقی: مسامره را گویند. ,
شاهد: تجلی را گویند. ,
نقل: کشف معانی و اسرار را گویند. ,
صبح: طلوع احوال و اوقات را گویند. ,
بامداد: مقام گشتن احوال و اوقات را گویند. ,
شبانگاه: ملک شدن احوال را گویند. ,
روز: تتابع انوار را گویند. ,
شب: عالم غیبی را گویند و جبروت را نیز گویند و این عالم خطی است ممتد میان وجود و عدم، و بعضی گویند: که میان عالم خلق و امر، و بعضی گویند: میان عالم عبودیت و ربوبیت. ,
شب قدر: بقای سالک را گویند، در عین استهلاک به وجود حقتعالی. ,
شب یلدا: نهایت الوان انوار را گویند، که سواد اعظم بود. ,
عید: مقام جمع را گویند. ,
نوروز: مقام تفرقه را گویند. ,
کافر: صاحب مقام اعمال تفرقه را گویند. ,
کفر: تاریکی عالم تفرقه را گویند. ,
ترسا: معانی و حقایق را گویند، وقتی که دقیق و رقیق باشد. ,
دیر: عالم انسانی را گویند. ,
کلیسیا: عالم حیوانی را گویند. ,
بت: مقصود و مطلوب را گویند. ,
ناقوس: یاد کردن و ذکر مقام تفرقه را گویند. ,
چلیپا: عالم طبایع را گویند. ,
توبه: بازگشتن از چیزی ناقص نازل را گویند، و روی آوردن به چیزی کامل عالی. ,
ایمان: مقدار دانش را گویند به حضرت حقتعالی. ,
اسلام: اعمال و متابعت را گویند. ,
دین: اعتقادی را گویند، که از مقام تفرقه سر بر کرده باشد. ,
زهد: اعراض را گویند، از زیادتی و فضول دنیاوی، لیکن وقتی که نفس را در آن شوقی باشد. ,
عبادت: اجتهاد سالک را گویند. ,
نماز: مطاوعت را گویند. ,
روزه و امساک: قطع التفات را گویند. ,
زکوة: ترک و ایثار را گویند و تصفیه را نیز گویند. ,
کعبه: مقام وصلت را گویند. ,
حج: سلوک الیاللّٰه را گویند. ,
بیابان: وقایع طریق را گویند. ,
طامات: معارف را گویند. ,
خرقه: صلاحیت را گویند و سلامت صورت را نیز گویند. ,
سجاده: سد باطن را گویند، یعنی هرچه روی نفس در آن باشد. ,
فروختن: ترک تدبیر و اجتهاد را گویند، با خدای عزوجل. ,
وام: مقادیر بیاختیاری را گویند. ,
گرو کردن: تسلیم وجود است، به حکم مقادیر و ترک تدبیر و اجتهاد به اختیار خود. ,
بدل کردن: عدول را گویند، از چیزی به چیزی به جهتی و غرضی از اغراض. ,
درباختن: محو کردن اعمال ماضیه را گویند از نظر باطن. ,
ترک کردن: قطع امل را گویند از چیزی. ,
رفتن: عروج را گویند، از عالم بشریت، به عالم ارواح. ,
برخاستن: قصد و عزیمت را گویند. ,
نشستن: سکینه را گویند. ,
آمدن: رجعت را گویند، به عالم بشریت، از عالم ارواح یا عالم استغراق و سکر. ,
درون: عالم ملکوت را گویند. ,
عقل: آلت تمییز را گویند، میان خیر و شر و نیک و بد. ,
فهم: آلت دریافتن را گویند. ,
بیرون: عالم ملک را گویند. ,
پائیز: مقام خمود را گویند. ,
بهار: مقام علم را گویند. ,
تابستان: مقام معرفت را گویند. ,
زمستان: مقام کشف را گویند. ,
گلزار: گشادگی را گویند مطلقاً، پس به هرچه اضافت کنند به آن اضافت کرده باشند و به آن بازخوانند. ,
بستان: محل گشادگی را گویند، عامتر از آنکه به چیزی مخصوص باشد، یا نه. ,
نرگس: نتیجه علم را گویند، که در دل پیدا شود، از طرب و فرح و مزید عمل. ,
گل: نتیجه عمل را گویند، که در دل پیدا شود. ,
لاله: نتیجه معارف را گویند، که مشاهده کنند. ,
شکوفه: علو مرتبه را گویند. ,
بنفشه: نکتهای را گویند، که قوت ادراک در آن کار نکند. ,
ریحان:نوری را گویند، که از غایت تصفیه و ریاضت حاصل شده باشد. ,
نشو: ترقی را گویند. ,
نما: عزت یافتن را گویند، از پرورش ربوبیت. ,
زردی: ضعف سلوک را گویند. ,
سرخی: قوت سلوک را گویند. ,
سبزی: کمال مطلق را گویند، باقی کلها بر این قیاس کنند، از این رنگها که گفته شد از هر قبیل که باشد، و تأویل از آن گیرند. ,
ابر: حجابی را گویند، که سبب وصول شهود باشد، بواسطه اجتهاد که بنمایند. ,
باران: نزول رحمت را گویند. ,
جویبار: مجاری عبودیت را گویند. ,
سپیدی: یکرنگی را گویند، که به توجه تام یابند و قطع ماسوی. ,
کبودی: تخلیط محبت را گویند، به هرچه غیر محبت باشد. ,
آبروان: فرح دل را گویند. ,
سیل: غلبۀ احوال دل را گویند که فرح و ترح باشد. ,
بوی: آگاهی از علاقه و پیوستگی دل را گویند، که در اصل بوده است، در مقام جمع اول، اکنون در حالت تفرقه افتاده است. ,
نسیم: باد آورد عنایت را گویند. ,
مطرب: آگاه کننده را گویند. ,
نای: پیغام محبوب را گویند. ,
دف: طلب معشوق را مر عاشق را گویند. ,
ترانه: آئین محبت را گویند. ,
نالۀزار: حنین محت را گویند. ,
نالۀزیر: آئین محب را گویند. ,
سماع: مجلس را گویند. ,
پای کوفتن: تواجد را گویند. ,
دست زدن: محافظت و مراقبت وقت را گویند، باقی سازها را از چنگ و رباب و غیر آن از روی کل بر این قیاس کنند و دقیق نظر را رسد که هریکی را علیالانفراد به معنی کشد. این مقدار بر سبیل اختصار گفته شد. بعضی از این اسامی به تأویل حاجت دارد و غیر بر ظاهر رانند، که معنی صحیح بیشتر به خواص تعلق دارد، تا از دهان چه بیرون آید و اذهان چه حکم کند. ,
چشم شهلا: ظاهر کردن احوال و کمالات و علو مرتبۀ سالک را گویند و غیر او و منبع شهرت از این مقام خیزد و این از مکر و استدراج کمتر خالی شود. ,
چشم ترک: ستر کردن احوال و مقامات و کمالات و علو مرتبۀ سالک را گویند از خودی سالک و غیر او و او را جز خدای تعالی نداند و این کمال مستوری است. ,
چشم نرگس: سر احوال و کمالات را گویند و علو مرتبۀ سالک، چه از خود که مردم او را دانند که ولی است ولیکن خود نداند، و چه خود ولایت خود را داند ولیکن او را ندانند و این دو قدم از یک جنس است. ,
روی: مرآت تجلیات را گویند. ,
ماهروی: تجلیات را گویند، در ماده، وقتی که در خواب باشد، یا در حال باخودی و عقل. ,
چهره: تجلیات را گویند، که سالک بر کیفیت آن مطلع شود و علم او در او باقی باشد. ,
رخ: تجلیات محض را گویند. ,
چهره گلگون: تجلیات را گویند، وقتی که در غیر ماده باشد، در خواب یا در حالت بیخودی. ,
خال سیاه: عالم غیب را گویند. ,
خط سیاه: عالم غیبالغیب را گویند. ,
خط سبز: عالم برزخ را گویند. ,
لب: کلام را گویند. ,
لبلعل: بطون کلام را گویند. ,
لب شکرین: کلام منزل را گویند، که انبیا را علیهمالسلام بواسطۀ ملک باشد و اولیا را بواسطه تصفیه. ,
دهان: صفت متکلمی را گویند، ظاهراً. ,
دهان شیرین: صفت متکلمی را گویند، بطریق تقدیس از فهم وهم انسانی. ,
سخن: اشارت و انتباه الهی را گویند مطلقاً. ,
سخن شیرین: اشارت الهی را گویند، انبیا را بواسطه وحی و اولیا را بواسطه الهام. ,
دُرّ سخن: مکاشفات و اسرار و اشارات الهی را گویند، در ماده و غیر ماده، در محسوس و معقول. ,
گوهر سخن: اشارات واضح را گویند، در ماده و غیرماده، محسوس و معقول. ,
سخن چون گوهر: اشارات مدرکه را گویند در محسوس و ماده. ,
زبان: اسرار را گویند. ,
زبان تلخ: امری را گویند، که موافق طبع سالک نباشد. ,
زبان شیرین: امری را گویند، که موافق تقدیر باشد. ,
ذقن: محل ملاحظه را گویند. ,
زنخ: محل لذات را گویند از مشاهده. ,
چاهزنخ: مشکلات اسرار مشاهده را گویند. ,
غبغب: اقتران ملاحظه و لذت علم را گویند. ,
سیبزنخ: علم لذت را گویند از مشاهده. ,
بناگوش: دقیقه را گویند. ,
سلسله: اعتصام خلایق را گویند، به حضرت الهی، بطریق عموم. ,
دوش: صفت کبریای حقتعالی را گویند. ,
سینه: صفت علم الهیت را گویند. ,
برچون سیم: پروردن سالک را گویند، وقتی که پرورش موافق طبع او باشد و قطعاً مخالفت ظاهر نشود که تکلیف و کلفت در آن از مخالفت پرورش باشد با طبع سالک. ,
میان: سابقهای را گویند، که در میان طلب و مطلوب مانده باشد، از سیر و مقام و حجاب و غیره. ,
میان باریک: حجاب وجود سالک را گویند، وقتی که حجابی دیگر نمانده باشد. ,
موی میان: نظر سالک را گویند بر قطع حجب از خود و غیره. ,
دست: صفت قدرت را گویند. ,
انگشت: صفت احاطت را گویند. ,
ساعد: صفت قوت را گویند. ,
بازو: مشیت را گویند. ,
هدیه: نبوت و ولایت را گویند و هر نوع که باشد از اصطفا و اجتبا. ,
بعثت: وحی را گویند، به الهام صریح. ,
سلام: درود و محمدت را گویند. ,
پیام: اوامر و نواحی را گویند، که خلایق بدان عمل کنند و آن بطریق وجوب بود، انشاءاللّٰه توفیق رفیق گردد. ,