مجلس: آیات و اوقات از عراقی رسالهٔ اصطلاحات 3

خانه / آثار عراقی / رسالهٔ اصطلاحات عراقی / رسالهٔ اصطلاحات شماره 3

مجلس: آیات و اوقات حضور را گویند، با حق‌تعالی.

مجلس: آیات و اوقات حضور را گویند، با حق‌تعالی. ,

عشرت: لذت انس است، با حق‌تعالی و شعور و آگاهی از لذت. ,

طرب: انس است با حق‌تعالی و سرور دل در آن. ,

عیش: دوام حضور است و فراغت آن به تمامی. ,

شراب: غلبات عشق را گویند، با وجود اعمال، که مستوجب ملامت باشد و آن اهل کمال را باشد، که اخص‌اند، در نهایات سلوک. ,

شراب خام: عیش تام ممزوج را گویند، یعنی مقارن عبودیت. ,

شراب پخته: عیش صرف را گویند، مجرد از ماده. ,

شرابخانه: عالم ملکوت را گویند. ,

می: غلبات عشق را گویند، با وجود اعمال، که مقارن سلامت باشد و این خواص را باشد که در سلوک متوسط‌اند. ,

میخانه: عالم لاهوت را گویند. ,

میکده: قدم مناجات را گویند. ,

خمخانه: مهبط غلبات عشق را گویند، که عالم قلب است. ,

باده: عشق را گویند، وقتی که ضعیف باشد و این عوام را نیز باشد، و در بدایت سلوک بود. ,

ساقی: شرابدار را گویند. ,

قدح: وقت را گویند. ,

جام: احوال را گویند. ,

صراحی: مقام را گویند. ,

خم: موقف را گویند. ,

جرعه: اسرار و مقامات و جمیع احوال را گویند، که در سلوک از سالک پوشیده باشد. ,

مستی: فرو گرفتن عشق است، جمیع صفات درونی و برونی را و عبارت از او سکر اول است. ,

مست خراب: استغراق را گویند، بی‌هیچ آگاهی از هیچ وجه. ,

نیم مستی: آگاهی از استغراق را گویند و نظرداشتن بر استغراق خود. ,

خرابات: خرابی را گویند. ,

هشیاری: آفات است از غلبۀ عشق صفات درونی و بیرونی را و عبارت از او صحو اول است. ,

خمار: رجعت را گویند، از مقام وصول به قهر، نه بطریق انقطاع. ,

رندی: قطع نظر است، از انواع اعمال در طاعت. ,

قلاشی: معاشرت و مباشرات اعمال است، چنانکه اقتضای احوال است. ,

اوباشی: ترک ثواب است، هم از کردن طاعت و هم از اجتناب معصیت، در غلبه محبت. ,

لاابالی: باک نداشتن است، از هر نوع که پیش آید و گوید و کند. ,

شمع: نور اللّٰه را گویند. ,

کباب: پرورش دل است، در تجلیات. ,

صبوحی: محادثه را گویند. ,

غیوقی: مسامره را گویند. ,

شاهد: تجلی را گویند. ,

نقل: کشف معانی و اسرار را گویند. ,

صبح: طلوع احوال و اوقات را گویند. ,

بامداد: مقام گشتن احوال و اوقات را گویند. ,

شبانگاه: ملک شدن احوال را گویند. ,

روز: تتابع انوار را گویند. ,

شب: عالم غیبی را گویند و جبروت را نیز گویند و این عالم خطی است ممتد میان وجود و عدم، و بعضی گویند: که میان عالم خلق و امر، و بعضی گویند: میان عالم عبودیت و ربوبیت. ,

شب قدر: بقای سالک را گویند، در عین استهلاک به وجود حق‌تعالی. ,

شب یلدا: نهایت الوان انوار را گویند، که سواد اعظم بود. ,

عید: مقام جمع را گویند. ,

نوروز: مقام تفرقه را گویند. ,

کافر: صاحب مقام اعمال تفرقه را گویند. ,

کفر: تاریکی عالم تفرقه را گویند. ,

ترسا: معانی و حقایق را گویند، وقتی که دقیق و رقیق باشد. ,

دیر: عالم انسانی را گویند. ,

کلیسیا: عالم حیوانی را گویند. ,

بت: مقصود و مطلوب را گویند. ,

ناقوس: یاد کردن و ذکر مقام تفرقه را گویند. ,

چلیپا: عالم طبایع را گویند. ,

توبه: بازگشتن از چیزی ناقص نازل را گویند، و روی آوردن به چیزی کامل عالی. ,

ایمان: مقدار دانش را گویند به حضرت حق‌تعالی. ,

اسلام: اعمال و متابعت را گویند. ,

دین: اعتقادی را گویند، که از مقام تفرقه سر بر کرده باشد. ,

زهد: اعراض را گویند، از زیادتی و فضول دنیاوی، لیکن وقتی که نفس را در آن شوقی باشد. ,

عبادت: اجتهاد سالک را گویند. ,

نماز: مطاوعت را گویند. ,

روزه و امساک: قطع التفات را گویند. ,

زکوة: ترک و ایثار را گویند و تصفیه را نیز گویند. ,

کعبه: مقام وصلت را گویند. ,

حج: سلوک الی‌اللّٰه را گویند. ,

بیابان: وقایع طریق را گویند. ,

طامات: معارف را گویند. ,

خرقه: صلاحیت را گویند و سلامت صورت را نیز گویند. ,

سجاده: سد باطن را گویند، یعنی هرچه روی نفس در آن باشد. ,

فروختن: ترک تدبیر و اجتهاد را گویند، با خدای عزوجل. ,

وام: مقادیر بی‌اختیاری را گویند. ,

گرو کردن: تسلیم وجود است، به حکم مقادیر و ترک تدبیر و اجتهاد به اختیار خود. ,

بدل کردن: عدول را گویند، از چیزی به چیزی به جهتی و غرضی از اغراض. ,

درباختن: محو کردن اعمال ماضیه را گویند از نظر باطن. ,

ترک کردن: قطع امل را گویند از چیزی. ,

رفتن: عروج را گویند، از عالم بشریت، به عالم ارواح. ,

برخاستن: قصد و عزیمت را گویند. ,

نشستن: سکینه را گویند. ,

آمدن: رجعت را گویند، به عالم بشریت، از عالم ارواح یا عالم استغراق و سکر. ,

درون: عالم ملکوت را گویند. ,

عقل: آلت تمییز را گویند، میان خیر و شر و نیک و بد. ,

فهم: آلت دریافتن را گویند. ,

بیرون: عالم ملک را گویند. ,

پائیز: مقام خمود را گویند. ,

بهار: مقام علم را گویند. ,

تابستان: مقام معرفت را گویند. ,

زمستان: مقام کشف را گویند. ,

گلزار: گشادگی را گویند مطلقاً، پس به هرچه اضافت کنند به آن اضافت کرده باشند و به آن بازخوانند. ,

بستان: محل گشادگی را گویند، عام‌تر از آنکه به چیزی مخصوص باشد، یا نه. ,

نرگس: نتیجه علم را گویند، که در دل پیدا شود، از طرب و فرح و مزید عمل. ,

گل: نتیجه عمل را گویند، که در دل پیدا شود. ,

لاله: نتیجه معارف را گویند، که مشاهده کنند. ,

شکوفه: علو مرتبه را گویند. ,

بنفشه: نکته‌ای را گویند، که قوت ادراک در آن کار نکند. ,

ریحان:نوری را گویند، که از غایت تصفیه و ریاضت حاصل شده باشد. ,

نشو: ترقی را گویند. ,

نما: عزت یافتن را گویند، از پرورش ربوبیت. ,

زردی: ضعف سلوک را گویند. ,

سرخی: قوت سلوک را گویند. ,

سبزی: کمال مطلق را گویند، باقی کلها بر این قیاس کنند، از این رنگ‌ها که گفته شد از هر قبیل که باشد، و تأویل از آن گیرند. ,

ابر: حجابی را گویند، که سبب وصول شهود باشد، بواسطه اجتهاد که بنمایند. ,

باران: نزول رحمت را گویند. ,

جویبار: مجاری عبودیت را گویند. ,

سپیدی: یک‌رنگی را گویند، که به توجه تام یابند و قطع ماسوی. ,

کبودی: تخلیط محبت را گویند، به هرچه غیر محبت باشد. ,

آب‌روان: فرح دل را گویند. ,

سیل: غلبۀ احوال دل را گویند که فرح و ترح باشد. ,

بوی: آگاهی از علاقه و پیوستگی دل را گویند، که در اصل بوده است، در مقام جمع اول، اکنون در حالت تفرقه افتاده است. ,

نسیم: باد آورد عنایت را گویند. ,

مطرب: آگاه کننده را گویند. ,

نای: پیغام محبوب را گویند. ,

دف: طلب معشوق را مر عاشق را گویند. ,

ترانه: آئین محبت را گویند. ,

نالۀ‌زار: حنین محت را گویند. ,

نالۀ‌زیر: آئین محب را گویند. ,

سماع: مجلس را گویند. ,

پای کوفتن: تواجد را گویند. ,

دست زدن: محافظت و مراقبت وقت را گویند، باقی سازها را از چنگ و رباب و غیر آن از روی کل بر این قیاس کنند و دقیق نظر را رسد که هریکی را علی‌الانفراد به معنی کشد. این مقدار بر سبیل اختصار گفته شد. بعضی از این اسامی به تأویل حاجت دارد و غیر بر ظاهر رانند، که معنی صحیح بیشتر به خواص تعلق دارد، تا از دهان چه بیرون آید و اذهان چه حکم کند. ,

چشم شهلا: ظاهر کردن احوال و کمالات و علو مرتبۀ سالک را گویند و غیر او و منبع شهرت از این مقام خیزد و این از مکر و استدراج کمتر خالی شود. ,

چشم ترک: ستر کردن احوال و مقامات و کمالات و علو مرتبۀ سالک را گویند از خودی سالک و غیر او و او را جز خدای تعالی نداند و این کمال مستوری است. ,

چشم نرگس: سر احوال و کمالات را گویند و علو مرتبۀ سالک، چه از خود که مردم او را دانند که ولی است ولیکن خود نداند، و چه خود ولایت خود را داند ولیکن او را ندانند و این دو قدم از یک جنس است. ,

روی: مرآت تجلیات را گویند. ,

ماه‌روی: تجلیات را گویند، در ماده، وقتی که در خواب باشد، یا در حال باخودی و عقل. ,

چهره: تجلیات را گویند، که سالک بر کیفیت آن مطلع شود و علم او در او باقی باشد. ,

رخ: تجلیات محض را گویند. ,

چهره گلگون: تجلیات را گویند، وقتی که در غیر ماده باشد، در خواب یا در حالت بیخودی. ,

خال سیاه: عالم غیب را گویند. ,

خط سیاه: عالم غیب‌الغیب را گویند. ,

خط سبز: عالم برزخ را گویند. ,

لب: کلام را گویند. ,

لب‌لعل: بطون کلام را گویند. ,

لب شکرین: کلام منزل را گویند، که انبیا را علیهم‌السلام بواسطۀ ملک باشد و اولیا را بواسطه تصفیه. ,

دهان: صفت متکلمی را گویند، ظاهراً. ,

دهان شیرین: صفت متکلمی را گویند، بطریق تقدیس از فهم وهم انسانی. ,

سخن: اشارت و انتباه الهی را گویند مطلقاً. ,

سخن شیرین: اشارت الهی را گویند، انبیا را بواسطه وحی و اولیا را بواسطه الهام. ,

دُرّ سخن: مکاشفات و اسرار و اشارات الهی را گویند، در ماده و غیر ماده، در محسوس و معقول. ,

گوهر سخن: اشارات واضح را گویند، در ماده و غیرماده، محسوس و معقول. ,

سخن چون گوهر: اشارات مدرکه را گویند در محسوس و ماده. ,

زبان: اسرار را گویند. ,

زبان تلخ: امری را گویند، که موافق طبع سالک نباشد. ,

زبان شیرین: امری را گویند، که موافق تقدیر باشد. ,

ذقن: محل ملاحظه را گویند. ,

زنخ: محل لذات را گویند از مشاهده. ,

چاه‌زنخ: مشکلات اسرار مشاهده را گویند. ,

غبغب: اقتران ملاحظه و لذت علم را گویند. ,

سیب‌زنخ: علم لذت را گویند از مشاهده. ,

بناگوش: دقیقه را گویند. ,

سلسله: اعتصام خلایق را گویند، به حضرت الهی، بطریق عموم. ,

دوش: صفت کبریای حق‌تعالی را گویند. ,

سینه: صفت علم الهیت را گویند. ,

برچون سیم: پروردن سالک را گویند، وقتی که پرورش موافق طبع او باشد و قطعاً مخالفت ظاهر نشود که تکلیف و کلفت در آن از مخالفت پرورش باشد با طبع سالک. ,

میان: سابقه‌ای را گویند، که در میان طلب و مطلوب مانده باشد، از سیر و مقام و حجاب و غیره. ,

میان باریک: حجاب وجود سالک را گویند، وقتی که حجابی دیگر نمانده باشد. ,

موی میان: نظر سالک را گویند بر قطع حجب از خود و غیره. ,

دست: صفت قدرت را گویند. ,

انگشت: صفت احاطت را گویند. ,

ساعد: صفت قوت را گویند. ,

بازو: مشیت را گویند. ,

هدیه: نبوت و ولایت را گویند و هر نوع که باشد از اصطفا و اجتبا. ,

بعثت: وحی را گویند، به الهام صریح. ,

سلام: درود و محمدت را گویند. ,

پیام: اوامر و نواحی را گویند، که خلایق بدان عمل کنند و آن بطریق وجوب بود، ان‌شاء‌اللّٰه توفیق رفیق گردد. ,

عکس نوشته
کامنت
comment