1 نقاش ازل چو نقشها می پرداخت کس نقش سعادت از شقاوت نشناخت
2 امروز هر آنک از پی مقصودی تاخت آن یافت که دی قدر برای او ساخت
اولین نفری باشید که نظر میدهید ✨
1 تا با خلقی تو بی گمان بی دینی تا قبلهٔ تو خلق بود مسکینی
2 از هرچه جز اوست دیده و دل بر دوز تا سلطنت اول و آخر بینی
1 گر حکمت محض خواهی و علم اصول از لوح دلت بشوی این نقش فضول
2 گر بی تکرار علم حاصل نشود پس عَلمنی چراست در شأن رسول
1 مشغول هوا تو را کجا بشناسد خود کیست که عقل از هوا بشناسد
2 این کار به بازوی تن خاکی نیست هو نور[ر]ی باید که تو را بشناسد
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به
دیدگاهها **