1 بیدردی و بیغمی به هم پیوستند تا سلسله اشک مرا بگسستند
2 خون بود میان دل و چشمم عمری مردم به میان آمده خون را بستند
1 چو شخص سایه ندیده کسی هلاک مرا سرشتهاند به آب حیات، خاک مرا
2 مرا ز عشق غرض آه دردآلودست مباش گو اثری آه دردناک مرا
1 رهزدن درخانه کار چشم فتّان بوده است ناوک در کیش صیدانداز، مژگان بوده است
2 سرد شد هنگامه دیوانه تا از شهر رفت آتش سودا همین در سنگ طفلان بوده است
1 میزند نشتر تدبیر شب و روز مرا مصلحت چیست به این مصلحت آموز مرا؟
2 هست حق نمکی بر منش از دیده شور آنکه چشم بدش افکند به این روز مرا