- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 بی درد دلی لذت درمان نتوان یافت تاجان ندهی صحبت جانان نتوان یافت
2 هر دل نبود جای غم عشق تو کان غم گنجیست که جز در دل ویران نتوان یافت
3 در دامن خاری بنشینیم چو گل نیست با درد بسازیم چو درمان نتوان یافت
4 تا چشم تو جادو بود و خشم نو کافر در روی زمین هیچ مسلمان نتوان یافت
5 جان پروریی کز لب دلجوی تو دیدم انصاف که در چشمه حیوان نتوان بافت
6 با گرم روی واقف این راه چه خوش گفت آهسته که این راه پر آسان نتوان یافت
7 در بند میان از دل و جان بندگی اش بی قرب شرف تربت سلطان نتوان یافت
8 را برخیز کمالا تو که آن کعبه مقصود بی آنکه کنی قطع بیابان نتوان یافت