- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 درد مرا طبیب مداوا نمی کند با من ز روی لطف مدارا نمی کند
2 دردیست در دلم که علاجش به دست اوست وآن سنگ دل دواش مهیا نمی کند
3 تیغ ستم زند به دل خستگان هجر وز هیچ روی میل و محابا نمی کند
4 دل را ببرد از برم آن یار سست مهر وآنگه به شست زلف خودش جا نمی کند
5 چون حلقه روز و شب به درش می زنیم سر لیکن چه سود کاو در ما وا نمی کند
6 شوریده ام چو زلف به رخسار مهوشش تسکین خاطر من شیدا نمی کند
7 سرویست نازپرور و در بوستان جان آخر چرا گذر به سوی ما نمی کند