همنشین درد باید از حکیم نزاری قهستانی غزل 107

حکیم نزاری قهستانی

آثار حکیم نزاری قهستانی

حکیم نزاری قهستانی

همنشین درد باید شد چو درمان بایدت

1 همنشین درد باید شد چو درمان بایدت ترک جان باید گرفت ار وصل جانان بایدت

2 وصل جانان در نیابی تا ز جان در نگذری مرد جانان نیستی بی شبهه تا جان بایدت

3 تن به دشواری فرو ده تا به آسانی رسی هست دشوارت که بی دشوار آسان بایدت

4 گر دل آسوده خواهی رنج بر باید گرفت ورلب پر خنده خواهی دیده گریان بایدت

5 همچو اسماعیل باید پیش قربان سرنهاد گر به تیغ بی نیازی نفس قربان بایدت

6 سال ها پیدا و پنهان راز باید جست باز گر نشان سرّ این اسرار پنهان بایدت

7 رهروان عشق او از سر قدم سازند و بس ابتدا از سر کن ار این ره به پایان بایدت

8 عشق او را با سر و سامان چه کارست ای پسر نیستی عاشق چو سر خواهی و سامان بایدت

9 این و آن بگذار و جز او را مخواه در هر دو کون او نخواهد مر تو را تا این و تا آن بایدت

10 چو نزاری کن خریداری هجرانش به جان گر وصال دوست می خواهی و ارزان بایدت

عکس نوشته
کامنت
comment