- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ای ز خورشید رخت تا ماه بعد المشرقین اهل بینش را تماشای جمالت فرض عین
2 روی تو چون مه عیان سر دهانت بس نهان در میان این و آن موی میانت بین بین
3 سبحه در گردن عصا در کف مصلا بر کتف پای تا سر شیخ شهرت جوی ما شید است و شین
4 استخوانم شد ز غم صد پاره و هر پاره ای زان مقامر پیشه دارد داغهای چون کعبتین
5 جان که از لب دادیم بستان به تیغ از من مباد کز جهان بندم ز عشقت رخت ادا ناکرده دین
6 صوفی این دلق ملمع صرف وجه باده کن در لباس صورت از رندان نشاید زیب و زین
7 عزم مسجد کردم از میخانه پیر میفروش گفت یار اینجاست جامی این تمشی این این