- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 صاحب سرمایه از نسل خلیل یعنی آن پیغمبری بی جبرئیل
2 زانکه حق در باطل او مضمر است قلب او مؤمن دماغش کافر است
3 غربیان گم کرده اند افلاک را در شکم جویند جان پاک را
4 رنگ و بو از تن نگیرد جان پاک جز به تن کاری ندارد اشتراک
5 دین آن پیغمبری حق ناشناس بر مساوات شکم دارد اساس
6 تا اخوت را مقام اندر دل است بیخ او در دل نه در آب و گل است
7 هم ملوکیت بدن را فربهی است سینهٔ بی نور او از دل تهی است
8 مثل زنبوری که بر گل میچرد برگ را بگذارد و شهدش برد
9 شاخ و برگ و رنگ و بوی گل همان بر جمالش نالهٔ بلبل همان
10 از طلسم رنگ و بوی او گذر ترک صورت گوی و در معنی نگر
11 مرگ باطن گرچه دیدن مشکل است گل مخوان او را که در معنی گل است
12 هر دو را جان ناصبور و ناشکیب هر دو یزدان ناشناس آدم فریب
13 زندگی این را خروج آن را خراج در میان این دو سنگ آدم زجاج
14 این به علم و دین و فن آرد شکست آن برد جان را ز تن نان را ز دست
15 غرق دیدم هر دو را در آب و گل هر دو را تن روشن و تاریک دل
16 زندگانی سوختن با ساختن در گلی تخم دلی انداختن