بر سر کوی غمش، بی سروپا از سلمان ساوجی غزل 104

سلمان ساوجی

آثار سلمان ساوجی

سلمان ساوجی

بر سر کوی غمش، بی سروپا باید رفت

1 بر سر کوی غمش، بی سروپا باید رفت گاه با خویش و گه از خویش جدا، باید رفت

2 تا به مقصود از این جا که تویی، یک قدم است قدمی از پی مقصود، فرا باید رفت

3 رهبری جو، که درین بادیه هر سوی رهی است مرد سرگشته چه داند که کجا باید رفت

4 تا نگویی سفر صوب حجازست صواب وقت باشد که تو را راه خطا، باید رفت

5 عاشقان را چو هوای حرم کعبه بود بر سر خار مغیلان به صفا، باید رفت

6 تا غبار سر کویت نشوم، ننشینم وگرم خود همه بر باد هوا، باید رفت

7 خنک آن دم، که به بوی سر زلف تو مرا به فدای قدم باد صبا، باید رفت

8 غرض از کعبه و بتخانه تویی سلمان را چه کنم خانه پی خانه خدا باید رفت

9 نقد گنجینه آن خانه، چو در سینه ماست به گدایی به در خانه، چرا باید رفت

عکس نوشته
کامنت
comment