1 مخموری ما ز مستی مستی اوست بی مایی ما و نیستی هستی اوست
2 تعجیل نمی کنیم دانی ز چه؟ زانک در هر سیلی که می رود پستی اوست
1 یار باریک میان تا ز کنارم برخاست رستخیز از دل بی صبر و قرارم برخاست
2 چند گریم که ز طوفان دو چشمم هر دم موج خوناب دل از بحر کنارم برخاست
1 مگر حبیب کند چاره عن قریب مرا در این مرض چه مداوا کند طبیب مرا
2 حیات محض شود موت تلخ در حلقم ز نوش داروی لب گر کند نصیب مرا
1 پاکا منّزها متعالی مهیمنا ای در درون جان و برون از صفات ما
2 از رحمت تو کم نشود گر به فضل خویش منت نهی و عفو کنی سیّئات ما