- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 عشق عالمسوز ما بر هم زند تدبیر را جذبهٔ سرشار ما از هم کند زنجیر را
2 بسکه شورش در دماغ طفل ما جا کرده است باز در پستان مادر می کند خون شیر را
3 گاه در عین جلا بر شعله می پیچد چو دود می برد از نالهٔ ما آه ما تأثیر را
4 نیست بیجا در شکنج زلف، دل را جستجو کعبه رو بیهوده کی سر می کند شبگیر را
5 کرد چاک سینهٔ ما قدر ابرو را بلند می دهد زخم نمایان آبرو شمشیر را
6 سیر گلشن با می و شاهد کند کس را جوان ورنه هر یک غنچه پیکانی است در دل، پیر را
7 می شود دل خون ز فکر خنجر مژگان او سایهٔ آن زلف می پیچد به پا نخجیر را
8 چون رسد مژگان خونریزش مصور را به یاد می کند بیدار از خواب عدم تصویر را
9 در خیال کعبهٔ دیدار و راه مشکلش می کند یک رفتن از خود کار صد شبگیر را
10 بند نتوان کرد ای ناصح سعیدا را به پند بارها دیوانهٔ ما کنده این زنجیر را