1 گنجینهٔ ما سینهٔ [افگار] بس است زرپاشی آن ماه شرربار بس است
2 از هر دو جهان متاع برچیدهٔ ما چشمی نگران و دل بیدار بس است
1 لب وانشد به ذکر، ز بیم ریا مرا بر سینه بسته دست طلب در دعا مرا
2 تا همچو موج، نقش خودی را زدم بر آب در سینه داده همچو گهر بحر، جا مرا
1 عاشقان را رخصت دیدار آن مه پاره نیست همچو خورشیدش کسی را طاقت نظاره نیست
2 در بهای یک نگاهش دین و دل دارد طمع غیر جان دادن در این راه مفلسان را چاره نیست
1 گل مست و بلبلان شاد امروز روز خوبی است ساقی بشارتت باد امروز روز خوبی است
2 زنجیرهای فولاد گشت آب از دم گل سرو سهی شد آزاد امروز روز خوبی است