1 مدار صحبت ما بر حدیث زیر لبی است که اهل هوش عوام اند و گفتگو عربی است
2 قبول خاطر معشوق شرط دیدار است به حکم شوق تماشا مکن که بی ادبی است
3 نکاح دختر رز بود دوش با عرفی هنوز قاضی شهرش در رطبی است
1 از بس که جور کرد به دل غم که آشناست داغم بهشت صحبت مرهم که آشناست
2 تا طی کنند بی ادبان وادی غرور بیگانگی نموده به محرم که آشناست
1 نوش دارو نشأ ی علت نهد در جان ما در خمار معجز افتد عیسی از درمان ما
2 آبروی شمع را بیهوده نتوان ریختن صد شب یلداست در هر گوشه ی زندان ما
1 مرو به بادیه گردی که زرق و شیدایی است برهنگی مطلب که آن لباس رعنایی است
2 زبان ببند و نظر باز کن که منع کلیم کنایت از ادب آموزی تقاضایی است