- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 چشم غم دیده ما را نگرانی به شماست قامتت شاهد عدل است که می گویم راست
2 سرو بالات چرا سایه ز ما باز گرفت اری این نیز هم از طالع شوریده ماست
3 چین ابروی تو دیدم شدم آشفته چو زلف عین لطفی تو تاب عتاب تو کراست
4 خواستم رفت از این ملک بکلی لیکن باز گردیدم از آن عزم چو مقصود اینجاست
5 کمترین بند، غربت زده مسکین را خود پرستی که چه حال است و در این شهر کجاست
6 از شفاخانه احسان تر از بهر نجات خستگان را طمع مرهم و امید دواست
7 حرمت حرقت خود گرچه نهان میدارم باردار زاشک عنابی و از چهره زردم پیداست
8 شمع و من دوش به هم سوز درون می گفتیم شمع را اشک روان بود و مرا جان می کاست
9 من نه امروز به مهر تو مقید شده ام که ز روز ازلم داعیه عشق تو خاست
10 بندم از تست گشایش ز نو میباید جست دردم از تست دوا هم ز نو می باید خواست
11 با که گویم بجز از بار گرم درد دلی ست وز که جویم بجز از دوست مرادی که مراست
12 هست انواع پریشانی و درد دل و نیست هیچ در دست من خسته دوانی که رواست
13 خاک راه توام ای خاک درت تاج سرم تاجدار است کمال ارچه تهیدست و گداست