1 معشوق ما به جلوه چو آهنگ میکند جا را به گلرخان چو قبا تنگ میکند
2 از روی آتشین تو طبعم شکفته شد این شعله، کار بادهٔ گلرنگ میکند
3 از عذر وعده، جذبهٔ شوقم به جان رسید چون قاصدی که همرهی لنگ میکند
4 تأثیر در کجا که ندارد ملایمت باران نرم، ره به دل سنگ میکند
5 رفتند رهروان و به انگشت پای خویش کاهل به ره شمارهٔ فرسنگ میکند
6 تأثیر، ناله را ز خموشی به هم رسید این پرده، ساز را چه خوشآهنگ میکند
7 آزار هرکه میکشد، از خویش میکشد دیوانه زان همیشه به خود جنگ میکند
8 خواهد بهانه، شکوه ازو سر مکن سلیم تا لب گشودهای به سخن، جنگ میکند