- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 یک دم نگار ما نظری سوی ما نکرد رحمی به حال زار من مبتلا نکرد
2 گفتم وفا کند به غلط با من آن صنم برگشت از وفا و به غیر از جفا نکرد
3 شرمش نیامد از من دل خسته ی حزین گویم که آن چه بود که آن بی وفا نکرد
4 سلطان حسن بود از آن رو وفا نداشت از روی مرحمت نظری بر گدا نکرد
5 بگذشت در چمن بر ما سرو راستی از روی مردمی گذری سوی ما نکرد
6 کردیم جان و دل به تو ایثار در جهان همچون جهان مباش که با کس وفا نکرد
7 چون حلقه بر درش همه دم سرزنش کشیم یک شب به ما نگار در وصل وا نکرد