-
لایک
-
ذخیره
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 یارِ ما ولوله در عالمِ راز اندازد گر نقابی که برانداخته باز اندازد
2 خوشش آن قامت و بالا که خود استادِ ازل کسوتِ حسن به بالایِ دراز اندازد
3 ساقیا باده دمادم ده و با چنگی گوی تا ز آهنگِ عراقم به حجاز اندازد
4 دشمنِ سختِ من است آن که حدیثِ من و دوست نه به عکسِ روشِ عقل فراز اندازد
5 بارها خواستمش گفت که یک حلقه از آن زلف در حلقِ ملامت گرِ راز اندازد
6 غیرتم باز پشیمان کند و داند عقل که خیالم به چنین فکرِ مجاز اندازد
7 چشم بر هم مزن ای دیده که برخواهد خاست فتنۀ تازه به هر غمزه که باز اندازد
8 واعظی گفت به مقصد نرسد الّا آن که به مسجد رود و سر به نیاز اندازد
9 خود خیالِ تو نزاریِ خراباتی را نگذارد که مصلاً به نماز اندازد
10 هر که محمود بود بر همه عالم بندد درِ آن دیده که بر رویِ ایاز اندازد