- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 یار ما را یار بسیارست تا او یار کیست دل بسی دارد ندانم، زان میان، دلدار کیست
2 خاک پایش را تصور میکند در چشم خویش هر کسی تا کحل چشم دولت بیدار، کیست
3 میدهم جان و ستانم عشوه، این داد و ستد جز که در بازار سودای تو، در بازار کیست
4 خواستم مردن به پیشش گفت رویش کار خود کین نه کار توست ای جان و جهان پس کار کیست
5 جان من چون چشم او بیدار شد، گیرم که هست جان من بیمار چشمش، چشم او بیمار کیست
6 کاشکی دیدی، گل رخسار خود در آینه تا بدانستی که در پای دل من، خار کیست
7 دل ز سلمان برد و خونش خورد و میگوید کنون کار عالم بین، که چون کار من بیکار کیست