یار ما بنمود رو شد در حجاب از پرتوش از سعیدا غزل 395

یار ما بنمود رو شد در حجاب از پرتوش

1 یار ما بنمود رو شد در حجاب از پرتوش طرفه شمع است این که می گردد بتاب از پرتوش

2 زینهار ای دل صفات از ذات او خارج مدان نیست غیریت میان آفتاب از پرتوش

3 کرد عالم را بنا و جلوه ای در کار کرد عکس ها افتاد بر روی نقاب از پرتوش

4 چون نسیمی مو پریشان کرد و بر گلشن گذشت بر زمین افتاد سنبل شد گلاب از پرتوش

5 کرد جا در سینهٔ آهو خیال زلف یار گشت خون در نافهٔ او مشک ناب از پرتوش

6 داد عکس خویش را بر مردم آبی نشان قصر حوران است در چشم حباب از پرتوش

7 از حیا خود را تماشا کرد و خوی بر رخ دمید تا قیامت گوهرافشان شد سحاب از پرتوش

8 بر چه سیماب روزی یوسف ما دیده بود تا به حالا هست او در اضطراب از پرتوش

9 نیک و بد کی بود چون شد مظهر او آدمی خیر و شر آمد یکایک در حساب از پرتوش

10 طرفه مطلوبی سعیدا در کنار آورده ای کآسمان را داغ دل شد آفتاب از پرتوش

عکس نوشته
کامنت
comment