زبان بستهٔ ما صوت بی صدا دارد از سعیدا غزل 227

زبان بستهٔ ما صوت بی صدا دارد

1 زبان بستهٔ ما صوت بی صدا دارد لب خموش به دل حرف آشنا دارد

2 به سعی هر که ابوجهل نفس کرده به چاه قسم به عمرهٔ او کعبه اش صفا دارد

3 مه و ستاره و خورشید این غلط حرفی است فلک ز گردش ایام داغ ها دارد

4 چرا چو چرخ فلک زلف سرکشی نکند که آفتاب و مه و زهره و سها دارد

5 اگر به کعبه رود دل اگر به قدس خلیل محبت نجف و شوق کربلا دارد

6 نشان قامت آن شوخ می دهد دل را از آن به مصرع برجسته سرو جا دارد

7 در انتظار خدنگ تو صید رم کرده دویده می رود و چشم بر قفا دارد

8 دلی که یافت سعیدا پناه در خم زلف چه غم ز سایهٔ بال [و] پر هما دارد

عکس نوشته
کامنت
comment