ساقی ما که دی به کف می داشت از جامی غزل 78

ساقی ما که دی به کف می داشت

1 ساقی ما که دی به کف می داشت جام می مستی از لب وی داشت

2 هستی ما به باد مستی رفت بس که می زان دو لب پیاپی داشت

3 گل ندارد ز شبنم سحری آن لطافت که رویش از خوی داشت

4 از مؤذن نشد دلی زنده همه شب گرچه بانگ یا حی داشت

5 ماند شیخ از جواب بانگ نماز صبحدم بس که گوش در نی داشت

6 کی به مقصد رسد چو زاهد را لاشه ای سعی حکم لاشی داشت

7 سوخت جامی ز داغ عشق و نگفت کز کی آن داغ بود و تا کی داشت

عکس نوشته
کامنت
comment