- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 شه لشکر کش ما برد از ما عقل و هوش و دین چرا آن ترک کافر کیش غارت می کند چندین
2 در آن صف کو سپه رائد به قصد غارت دلها دلی کآنجا نخواهه شد اسیر او زهی مسکین
3 چو دود آه خود با او رساندم سوخت چشمانش چه بینی زرق خود صوفی تو کافر سوزی من بین
4 جهانگیری همین باشد که چون برقع براندازی رخت فی الحال بگشاید خط زلفت بگیرد چین
5 مرا هر لحظه با تیر تو جنگ زرگری باشد چو بیئم نوک آن پیکان به خون دیگری رنگین
6 به گلگون گر هوس داری که بنشینی به شیرینی دوچشمم شد به خون گلگون بیا بر چشم من بنشین
7 کمال امسال چندی شد غزل بر اسب گفت اکثر سخنهایه سراسری نباشد غالبا به زین