گرنه زشکر و نمک آمیخت از آشفتهٔ شیرازی غزل 961

آشفتهٔ شیرازی

آشفتهٔ شیرازی

آشفتهٔ شیرازی

گرنه زشکر و نمک آمیخت کام تو

1 گرنه زشکر و نمک آمیخت کام تو این چاشنی که ریخته اندر کلام تو

2 در کام اژدها شدن آسان بود بسی ای دل شود چو آن لب شیرین بکام تو

3 گفتی که بوی خون زچه دارد نسیم باغ گویا رسیده بوی دلم بر مشام تو

4 ترسم بره نسیم بر اغیار بگذرد کو محرمی که تا بگذارم پیام تو

5 فرزانه جهانم و دیوانه غمت جان سوخته بر آتش سودای خام تو

6 ای ساقی این شراب که در ساغر تو ریخت کافتاد عکسهای مخالف بجام تو

7 از حلقه های زلف تو پیداست چهره ات دیدم چه روزهای مکرر زشام تو

8 ای عشق لایزال آشفته شد گواه بر بی ثباتی دو جهان و دوام تو

9 تا زند مردمان بملک در هوای دوست بر خاص فخرها کند امروز عار تو

10 شیر خدائی و علی و مظهر جلال زد سکه ولایت ایزد بنام تو

11 رضوان بود برشک زدربان درگهت غلمان کند غلامی کمتر غلام تو

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر