- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 گرنه اشک از دیده در هجران یار افتاده است گوهر است اما زچشم اعتبار افتاده است
2 دوختم تا چشم خواهش بر گل رخسار یار بخیهٔ رسوایی ام بر روی کار افتاده است
3 نقش پا در اضطراب از شوخی رفتار اوست یا دل است این کز پی او بی قرار افتاده است
4 شکر کز بیداد چشم او چنین افتاده ام وای بر بی طالعی کز چشم یار افتاده است
5 می نماید تیغ مژگان تو لنگردار تر باده پیما باش چشمت در خمار افتاده است
6 بیشتر بی طاقتم جویا ز یاد آن کمر اشک حسرت زان میانم بر کنار افتاده است