1 گرنه از جوش نزاکت بر تنش سنگین بود تار و پود پیرهن از رشتهٔ جانش کنم
2 منصب مشعل فروزی داده عشقش سینه را شمعها از آه روشن در شبستانش کنم
3 خودبخود گل می کند اسرار دلها، تا به کی همچو بوی غنچه ضبط راز پنهانش کنم
4 کو عروج طالعی جویا که تا مانند ماه جای در یک پیرهن با مهر تابانش کنم
دیدگاهها **