1 دگر نوبت، چو باد نوبهاری به عاشق برد بوی دوستداری
2 به هوش آمد، بنالید از خطابش نوشت این چند بین اندر جوابش
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 آن سیه چهره که خلقی نگرانند او را خوبرویان جهان بنده به جانند او را
2 دلبرانی که به خوبی بنشانند امروز جای آنست که بر دیده نشانند او را
1 عاشقان صورت او را ز جان اندیشه نیست بیدلانش را ز آشوب جهان اندیشه نیست
2 از قضای آسمانی خلق را بیمست و باز آفتاب ار باز گشت از آسمان اندیشه نیست
1 آن زخم، که از تو بر دل ماست مشنو که: به مرهمی توان کاست
2 کی وعده وفا کنی تو امروز؟ کامروز ترا هزار فرداست
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به