-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 غیر را خون دل از دیده روان است که تو خون ما ریزی و، ما را غرض آن است که تو
2 نشوی شهره بعاشق کشی اندر همه شهر آری آیین مروت نه چنان است که تو
3 بی سبب رسم و ره جور و جفا گیری پیش ور زنی بیگنهم تیغ، همان است که تو
4 کشته باشی ز ستم صید حرم تا دانی لیک بر طبع من این ظلم گران است که تو
5 بهر دلجویی غیرم کشی، اما چو کشی چشمم آن روز بهر سو نگران است که تو
6 از پی نعش من آیی، ولی آن دم میدان که کسان را همه این ورد زبان است که تو
7 قاتل آذری از من دگر از حیله مپرس کز نکویان که تو را کشت؟ عیان است که تو!