1 بغیر من که فتاد است بارم اندر گل کشیده رخت همه همرهان سوی منزل
2 مرا زاشک روان راه بادیه گل شد بلی بسر نرسد راحله که ره شد گل
3 اگر نه نوح شود دستگیر با کشتی از این محیط کشم رخت کی سوی ساحل
4 بشوق پرتو شمعی ببزم دشمن و دوست بخون خویش چو پروانه ایم مستعجل
5 خبر زدوست نداری زخود چه باخبری رسی بدوست چو از خویشتن شدی غافل
6 از آن به است که نقصان بود در اسلامش کسی بکفر شود ملتش اگر کامل
7 زسر عشق سری نیست خالی از امکان که پایدار زعشق است عالی و سافل
8 حکیم گرچه زاسرار حکمت آگاه است اگر زعشق ندارد خبر زهی جاهل
9 اگر محبت حیدر نباشدت ایشیخ عبادت ثقلین ار کنی بود باطل
10 ترحمی من آشفته را زروی کرم که بار من بگل افتاد و بارها بر دل
11 خوش آن برهمن حق جوی فارغ از تثلیث که کرد بتکده را طوف کعبه مقبل
دیدگاهها **