1 به غیر کار جفا آسمان نمیداند خموش باش که گردون زبان نمیداند
2 به تنگنای جهانم ملال و عیش یکیست که مرغ بیضه بهار و خزان نمیداند
3 ز لطف نیست مرا گر گذاشتهست به باغ که آشیان مرا باغبان نمیداند
4 هما سلیم مرا خشک و ناتوان دیدهست هنوز لذت این استخوان نمیداند