1 یا رب تو مرا عاشق صادق گردان با عشق توَم دمی موافق گردان
2 من خود دانم که عشق کاری است بزرگ من لایق آن نیم تو لایق گردان
1 چندانک دلم جان کند اندر سر و کار هرگز نشود به وصل کس برخوردار
2 جوهر دارد دل من وزآن خوانند عشّاق جهان دل مرا جوهر دار
1 یاری که وجود و عدمت اوست همه سرمایهٔ شادی و غمت اوست همه
2 تو دیده نداری که بدو درنگری ورنه زسرت تا قدمت اوست همه
1 هر چند که روشنی فزاید خورشید در دیدهٔ خفّاش نیاید خورشید
2 دل طاقت نور تو کجا دارد پس آنجای که خفاش نماید خورشید