- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 یا رب این ماییم از آن جان جهان افتاده دور سایهوار از آفتابی ناگهان افتاده دور
2 ما چو اشکیم از فراقش مانده در خون جگر برکناری وز میان مردمان افتاده دور
3 رحمتی ای همرهان، آخر که جای رحمت است بر غریبی ناتوان، از کاروان افتاده دور
4 چون کنم یاران، که من بیمار و مرکب ناتوان؟ جان به لب نزدیک و راهی در میان افتاده دور
5 بینوا چون بلبلم، بیبرگ چون شاخ درخت کز جمال گل بود، در مهرگان افتاده دور
6 بیخم ابروی او پیوسته نالان میروم راست چون تیری که باشد از کمان افتاده دور
7 من چو پیکان زیر پی، پیمودهام روی زمین بوده جویای نشانش، وز نشان افتاده دور
8 ما نمیبینیم عالم جز به نور طلعتت گر چه از ماهی چو ماه از آسمان افتاده دور
9 آنچنان کانداخت چشم بد مرا دور از رخت باد چشم بد ز رویت آنچنان افتاده دور
10 دی خیالت گفت: سلمان حال تنهاییت چیست؟ چون بود حال تن تنها، ز جان افتاده دور