- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 گرنه خود را بیخود از جام جنون میساختم دوش با این درد دل تا روز چون میساختم
2 یاد آن دارد که تا ذوقم فزاید روز وصل حسرت دل یادم از یادت فزون میساختم
3 آه از آن حرمان که دل را از خیالات محال گاه میدادم تسلی گاه خون میساختم
4 کی غم فرهاد و من یکسان شود گر من ز دل غم برون میریختم صد بیستون میساختم
5 گر خبر میداشتم عرفی ز ناسازی او کی چنین خود را به دست او زبون میساختم