1 یا عافیت از چشم فسونسازم ده یا آن که زبان شکوهپردازم ده
2 یا درد و غمی که دادهای بازش گیر یا جان و دلی که بردهای بازم ده
1 ساقیا در ساغر هستی شراب ناب نیست وآنچه در جام شفق بینی به جز خوناب نیست
2 زندگی خوشتر بود در پردهٔ وهم و خیال صبح روشن را صفای سایه مهتاب نیست
1 عمری از جور چرخ مینارنگ رنجه بودم، ز رنج بیماری
2 یافت آیینه وجودم زنگ از جفای سپهر زنگاری
1 همچو نی مینالم از سودای دل آتشی در سینه دارم جای دل
2 من که با هر داغ پیدا ساختم سوختم از داغ ناپیدای دل