1 یا عافیت از چشم فسونسازم ده یا آن که زبان شکوهپردازم ده
2 یا درد و غمی که دادهای بازش گیر یا جان و دلی که بردهای بازم ده
1 نه دل مفتون دلبندی نه جان مدهوش دلخواهی نه بر مژگان من اشکی نه بر لبهای من آهی
2 نه جان بینصیبم را پیامی از دلارامی نه شام بیفروغم را نشانی از سحرگاهی
1 عمری از جور چرخ مینارنگ رنجه بودم، ز رنج بیماری
2 یافت آیینه وجودم زنگ از جفای سپهر زنگاری
1 ای دلیران تیغ خونبار از میان باید گرفت انتقام خون آذربایجان باید گرفت
2 خصم اگر بر آسمان یابد گذر مریخوار ره چو مهر تیغزن، بر آسمان باید گرفت