-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 یا شب افغان شبی یا سحر آه سحری میکند زین دو یکی در دل جانان اثری
2 خرم آن روز که از این قفس تن برهم به هوای سر کویت بزنم بال و پری
3 در هوای تو به بی پا و سری شهره شدم یافتم در سر کوی تو عجب پا و سری
4 آنچه خود داشتم اندر سر سوادی تو رفت حالیا بر سر راهت منم و چشم تری
5 سالها حلقه زدم بر در میخانه عشق تا به روی دلم از غیب گشودند دری
6 هرکه در مزرع دل تخم محبت نفشاند جز ندامت نبود عاقبت او را ثمری
7 خبر اهل خرابات مپرسید از من زان که امروز من از خویش ندارم خبری
8 از همه چیز گذشتم که ببینم رخ دوست وحدت آن روز که کردم سر گویش گذری