باز شد جبریل از صامت بروجردی اشعار مصیبت 34

صامت بروجردی

آثار صامت بروجردی

صامت بروجردی

باز شد جبریل عرفان مرکز دل را نزیل

1 باز شد جبریل عرفان مرکز دل را نزیل ز آسمان عزم راسخ بهر اثبات و دلیل

2 در وجوب مدحت محبوبه رب جلیل بدر افلاک جلالت صدر احفاد خلیل

3 دره الناج کرامت گوهر بحر حیا فخر خیرات حسان نوظهور کبریا

4 همسر مولی الموالی دخت ختم انبیا آن که داد از بدو عالم انتظار ماسوا

5 حضرت ام الائمه فاطمه ارکان جود مصدر خلعت زلال منبع بحر وجود

6 معنی عصمت کمال رحمت حی و دود علت اشیاء غرض از هستی بود و نبود

7 ماه برقع دار خورشید رخ زیبای او پرده داری آفتاب از پرتو سیمای او

8 لولو دریای وحدت گوهر والای او گر علی ابن ابیطالب نبد همتای او

9 جده سادات اعلی رتبه مفتاح نجات افتخار طیبین خاتون قصر طیبات

10 زبده نسوان مهین بانوی خیل طاهرات آنکه غیر او نباشد در تمام ممکنات

11 دریم عفت هزاران همچو مریم را معین ساره اندر خاکساری قصر قدرش را مکین

12 هاجر اندر خرمن شرم و عفافش خوشه‌چین روفته صف نعالش را صفورا ز آستین

13 بوالبشر اندر نتاج خرد نباید همسری بهر وی از نسل آدم تا قیامت دختری

14 فخر دارد از چنین دختر چو حوا مادری فلک مستوری نخواهد یافت چون او لنگری

15 خلقت آباء علوی را وجود او سبب امهات سفلی از ادراک فیض منتجب

16 از میان دفتر اشیاء است فردی منتخب از جلال و جاه و قرب و عزت و اسم و نسب

17 شخص او کزماسوا باشد وجودی بی‌مثال شد محل و مهبط نور ظهور لایزال

18 داد زنجیر نبوتبا ولایت اتصال گشت طالع زان فروغ مشرق عین الکمال

19 فخر مریم بد ز یک عیسی به افراد بشر یازده عیسی شد از زهرا به عالم جلوه‌گر

20 کر دم هر یک دو صد عیسی ز لطف دادگر موسم حیاء موتی زندگی گیرد ز سر

21 با چنین قدر و مقام و رفعت و عز و جلال ای دریغ از کوکب عمرش که از فرط ملال

22 همچو مهر افتاد اندر عقده راس زوال در جوانی از جهان بنمود روی ارتحال

23 بعد باب کامیاب خویش با اندوه و رنج روز عمر خویش را سر برده تا هفتاد و پنج

24 لیک هر روزش چو سالی بود از رنج شکنج آخر از ویرانه دیر دهر آن نایاب گنج

25 گشت تا قلب وی از داغ پیمبر شعله‌ور از نسیم راحت دنیا نشد خرم دگر

26 هر نفس می‌زد غمی از نو به قلبش نیشتر با وجود آنکه پیغمبر ز قرآن بیشتر

27 بود ز آب غسل ترخنم رسالت را کفن کاو فکندند آتش اندر خانه‌اش اهل فتن

28 در گلوی شوهر خود دید آن بی‌کس رسن شد شکسته پهلوی آن غم نصیب ممتحن

29 با دل بشکسته زد چون جانب مسجد قدم گردن شیر خدا را دید در طوق ستم

30 ناکسی را دید اندر منبر فخر امم کارگر شد آنچنان بر قلب او پیکان غم

31 چون به بستر اوفتاد آن سرو گلزار محن کرد روزی عذرخواهی با جناب بوالحسن

32 کای پسرعم کن به حل از مرحمت تقصیر من الفراق ای مونس جان وقت آن شد کز بدن

33 پس حسین را در بغل گرفت با حال فکار گریه بر حال حسین بنمود چون ابر بهار

34 از برای زینب و کلثوم قلب داغدار از برای کربلا بگریست قدری زار زار

35 یا دل پر خون ز جور محنت آباد جهان مرغ روحش بال بگشود از جهان سوی جنان

36 شد به خاک تیره در شب نازنین جسمش نهان برد ارث محنت او زینب بی‌خانمان

37 سر برهنه عصمت کبرای حی دادگر شهره اندر شهرها گردید چون قرص قمر

38 راس بر خون حسینش جلوه‌گر اندر نظر خاک و خاکستر به هر جا ریخنتد او را بسر

39 بهر پاس حرمت اهل حریم بوتراب زاده هند جفا کردار آخر بی‌نقاب

40 دختر پیغمبر خود را سوی بزم شراب به رشد از اشک (صامت) عالم امکان خراب

عکس نوشته
کامنت
comment