بگشا دری از تیغ جفا سینه ما را از جامی غزل 61

بگشا دری از تیغ جفا سینه ما را

1 بگشا دری از تیغ جفا سینه ما را وز سینه برون بر غم دیرینه ما را

2 چون ناوک دلدوز تو راحت نرساند هر مرهم راحت که رسد سینه ما را

3 ماییم و دل صاف چو آیینه چه داری محروم ز عکس رخت آیینه ما را

4 تو شاهی و ما عور و گداییم چه نسبت با اطلس زربفت تو پشمینه ما را

5 ما را اگر از کینه به پهلو ندهی راه این بس که به دل جای دهی کینه ما را

6 گر جلوه کنان بگذری آدینه به مسجد بتخانه کنی مسجد آدینه ما را

7 جامی چه کنی گنج هنر عرض چو آن شوخ قدری ننهد حاصل گنجینه ما را

عکس نوشته
کامنت
comment