- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 زهی گشوده کمند بلا سلاسل مویت مهی نبوده بر اوج علا مقابل رویت
2 خوشم به لطف سگ درگهت که در شب محنت رهی نموده ز روی وفا به سایل کویت
3 طرب فزا شده دشت جنون که خاک من آنجا بباد رفته ز سم سمند بادیه پویت
4 رواج مشگ ختن چون بود که هست صبا را هزار نافه گشائی ز جعد غالیه بویت
5 نهان ز غیر حدیث صبا بپرس خدا را دمی که آید ازین ناتوان خسته به سویت
6 اگر به زلف تو بستم دلی مرنج که هر سو یکی نه صد دل دیوانه بسته است به مویت
7 مرا چه غم که دل خسته رام شد به غم تو درین غمم که مبادا شود رمیده ز خویت
8 تو دست برده به چوگان و خلق بهر تماشا ز هر طرف سوی میدان به سر دویده چو گویت
9 وصال اگر طلبد محتشم بس این که بر آن کو دمی برآئی و بیند ز دور روی نکویت