- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 باز شب داد روز را پیغام که: «چنین بر مکش به چرخ اَعلام
2 من جهاندار بودم از اول نه تو نه مه نه مشتری نه زحل
3 کدخدای جهان به حکم خدای منم و من به عقل روشن رای
4 قله این بلند طارم را یعنی این قلعه چهارم را
5 دیدبانی مقیم می بایست چشم داری عظیم می بایست
6 بهر آن بر گماشتند ترا تا به اکنون بداشتند ترا
7 گر سخن در معاملت باشد دیده بان را چه منزلت باشد؟
8 همچو عیسی بمانده در راهی چون کنی دعوی شهنشاهی؟
9 ماورای تو چند حکاماند کز تو برترنشین این باماند
10 همه بر تو محیط و مافوقاند همه با تخت و افسر و طوقاند
11 نیست بالای من کسی دیگر منم و مملکت ز من یکسر»